سقط جنین، در مقام یک تصمیم فردی، در نخستین نگاه شاید موضوعی خصوصی و شخصی بهنظر برسد، اما در بستر جامعه ایرانی با ریشههای فرهنگی، اعتقادی و اجتماعی عمیق، هرگز نمیتوان آن را امری صرفاً مربوط به فرد دانست، چرا که تصمیم به خاتمهدادن به یک بارداری، چیزی فراتر از انتخاب شخصی یک زن یا یک زوج است؛ این تصمیم، مداخلهای تلخ در مسیر شکلگیری یک انسان است که حیاتش چیزی بجز موهبت الهی نیست.
در جامعهای که مفهوم خانواده در آن بر پایه پیوندهای معنوی، دینباوری و نقش مادری بهعنوان رکن حیاتی حیات اجتماعی تعریف میشود، رخداد سقط جنین، خصوصاً در مواردی که عمدی و برنامهریزیشده باشد، نهتنها یک آسیب شخصی، بلکه تهدیدی اجتماعی تلقی میگردد که میتواند پیامدهای دامنهداری برای بنیانهای اخلاقی، روانی و حتی جمعیتی کشور به همراه داشته باشد. سقط جنین، چنانچه در سکوت و بدون مواجهه اجتماعی و فرهنگی با آن رواج یابد، آرامآرام فرهنگ قبحزدایی از حذف حیات انسانی را جایگزین تقدس آن خواهد کرد.
یکی از مهمترین پیامدهای این پدیده در بافت جامعه ایرانی، سایش تدریجی ارزشهای دینی در میان نسل جوان است. وقتی نسل جدید در غیاب آموزشهای عمیق، کاربردی و مستمر، به جای مشاوره دینی و حمایت اجتماعی، در برابر قضاوتهای شتابزده و بیرحمانه قرار میگیرد، گاه تصمیم به سقط را نه از سر بیاعتقادی، بلکه از سر بیپناهی و ترس میگیرد. زنان بسیاری در دل این سرزمین، بهواسطه فقدان حمایت نهادهای رسمی یا انفعال خانوادهها، با عذاب وجدان و بحرانهای روحی مزمنی زندگی میکنند که منشأ آن تصمیمی است که زیر فشار اضطرار و بیپناهی گرفتهاند.
در فرهنگ اسلامی، حیات حتی در ابتداییترین مراحل تکوین، حرمت دارد. آیاتی از قرآن کریم، همچون “وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ” به صراحت نسبت به سقط جنین به دلیل فقر و فشارهای اقتصادی هشدار میدهد. این هشدار، همزمان متوجه فرد، خانواده و حاکمیت است؛ یعنی جامعه دینی مسئول است که محیطی فراهم آورد که در آن هیچ مادری بهخاطر فقر یا بیپناهی، از زندگی بخشیدن پشیمان نشود. اما وقتی هزینههای تربیت فرزند، نگاه اجتماعی به زنان مجرد یا بیسرپرست، و بیاعتمادی به نظام حمایت اجتماعی افزایش مییابد، بسیاری از زنان احساس میکنند راهی جز توقف زندگی در خود ندارند.
این حس بیپناهی، در کنار قضاوتگری مذهبی و اجتماعی، موجب میشود تصمیمی بهظاهر ساده، به زنجیرهای از تبعات ناگفته تبدیل شود. زنان پس از سقط، نهتنها با پیامدهای جسمی و خطرات بالینی دستوپنجه نرم میکنند، بلکه با دردهای روحی، احساس گناه مذهبی، و ترس از افشا در جامعه مواجه میشوند. بسیاری از آنان، حتی جرئت بیان تجربه خود را ندارند و سالها با حس پنهانی «مادر نبودن» زندگی میکنند؛ مادری که ممکن بود، اما به دلایلی شکل نگرفت.
در جامعهای که سیاستهای کلیاش بر افزایش جمعیت و حمایت از خانواده استوار است، افزایش پنهانی و غیررسمی سقطهای جنین، از زنگ خطرهایی است که باید جدی گرفته شود. آمارهای رسمی از کاهش نرخ باروری در ایران خبر میدهند و در سایه آن، پدیدههایی چون بارداریهای ناخواسته، ازدواجهای بیپشتوانه، و نبود نظام مشاوره پیشگیرانه، میتوانند زنجیرهای از بحرانهای جدید را در ساحت اجتماعی رقم بزنند.
برخلاف تصور رایج، بسیاری از زنانی که اقدام به سقط میکنند، پیشتر خواهان تولد کودک بودهاند. اما شرایط اجتماعی، فشارهای خانوادگی، نگاههای سنتی، یا حتی بیاعتمادی به آینده، باعث میشود زنان از تصمیم مادری عقبنشینی کنند. در چنین موقعیتی، مسئولیت سنگینی بر دوش نهادهای فرهنگی، رسانهها، روحانیون، مراکز مشاوره و سیاستگذاران اجتماعی قرار دارد؛ چراکه اگر هیچکس فریاد بیصدا و اضطراب این زنان را نشنود، تصمیمات تلخ در خلأ امید و آگاهی گرفته خواهد شد.
باید پذیرفت که تنها با قانونگذاری یا توصیه اخلاقی، نمیتوان از روند سقط جلوگیری کرد. نیازمند آگاهسازی، تقویت نهاد خانواده، ایجاد مراکز امن برای مادران آسیبپذیر، و توسعه آموزشهای جنسی با رویکرد دینی هستیم. ما باید بستری فراهم کنیم که هیچ زنی، تنها بهخاطر «ترس» از آینده، «امروز» را از فرزندی که هنوز نیامده، دریغ نکند.
سقط جنین، اگر در سایه فقر، ترس، یا قضاوت رخ دهد، نه فقط قتل یک جنین، بلکه نشانهای از مرگ امید در دل یک زن است. زنی که اگر شنیده میشد، شاید مادری میکرد. اگر حمایت میشد، شاید خانوادهای میساخت. اگر امید داشت، شاید نسلی را نجات میداد. و جامعهای که زنانش برای نگهداشتن جانِ نازکِ کودکی مردد بمانند، خود باید به بازنگری در باورها و ساختارهایش بیندیشد.