در نقشهی بزرگ ایران، اگر نگاهمان را از سواحل به درون برگردانیم، به بستک میرسیم؛ شهری آرام در لایههای خاکی جنوب، که نه صدای موج دارد و نه نبض نفت، اما سالهاست بیهیاهو، از خلیج فارس حراست میکند. بستک، خلیج فارس را نه با ناو و سازه و بنادرش، که با حافظه، با زبان، با فرهنگ و با نجابتش حفظ کرده است.
خلیج فارس تنها دریا نیست. اقلیم است، تاریخ است، فرهنگ است. هر موجی که بر آن میکوبد، پژواکی در دل مردمش به جا میگذارد. و بستک، اگرچه در پسِ ساحل ایستاده، اما در برابر فراموشی ایستادهتر است. در حالی که بسیاری از شهرهای ساحلی در فشار مدرنیته، تجارت، مهاجرت و فرسایش فرهنگی خم شدهاند، بستک ایستاده و صبور مانده است.
جمیل موحد، آنگاه که بستک را به مثابه پسکرانهی فرهنگی خلیج فارس توصیف میکند، تنها یک موقعیت جغرافیایی را نشان نمیدهد، بلکه دژی از زبان، از ایمان، از سبک زندگی را به تصویر میکشد. بستک، چون سپری خاموش، ضربههای بیامان زمان را بهجان خریده تا آنچه از خلیج فارس باقی مانده، تنها نامی روی نقشه نباشد.
در سایهی معماری خشتی، در حیاطهای خاموش و بادگیرهای فروتن بستک، هنوز لهجههایی شنیده میشود که رنگ دریا دارد. هنوز نامهایی تکرار میشود که بازرگانان نجیب لنگه و کنگ، روحانیان مهاجر حجاز، و شاعران گمنام جنوب را به یاد میآورد. بستک، نه موزه است و نه منطقهای از کار افتاده؛ بستک تنفس تاریخی خلیج فارس است.
احمد اقتداری بارها گفته بود: «اگر بخواهید خلیج فارس را بفهمید، باید به داخل کشور سفر کنید». این فهم از دریای جنوب، از دل خاک بستک میگذرد. همان جایی که کاروانهای فرهنگی از آن گذر کردهاند، همان جایی که خط تماس تمدن ایرانی-اسلامی با اعراب، هند و آفریقا ردپا گذاشته است، همان جایی که هویت، بیآنکه جار بزند، دوام آورده است.
وقتی موج استعمار و جنگ و نفوذ فرهنگی از دریا به ساحل رسید، شهرهای پسکرانهای چون بستک، به پناهگاههای هویت تبدیل شدند. گاه شاعر شدند، گاه تاجرِ شریف، گاه ملا و گاه معمار. بستکیها دل به دریا زدند، اما ریشه در خاک ماند. و این ریشه، همان چیزی است که امروز ما را به خلیج فارس پیوند میزند.
اگر امروز خلیج فارس هنوز «فارس» است، اگر نامی دیرپاتر از قراردادها و کنوانسیونها دارد، بخش مهمی از آن را مدیون مردمی هستیم که در سایه زیستند، اما حافظان روشنایی بودند. بستک، نمونهی زندهی چنین مردمانیست؛ بیادعا، اما پرغرور. بیسلاح، اما مسلح به فرهنگ، زبان، ایمان و پیوند.
احمد حبیبی، در میان اشعار بومیاش، بستک را نه یک مکان، که «یک حافظهی جاری» خوانده است. حافظهای که خلیج فارس را نه فقط با جغرافیا، که با جان مردمش معنا کرده است. او بستک را دروازهای به جنوب راستین ایران میدانست؛ جایی که هنوز ایران بودن، رنگ و بوی خودش را دارد.
امروز، در جهانی که اصالت را به نام نمیشناسد، در زمانی که مرزها با تردید و طمع تفسیر میشود، بستک چون نگینی در دل خاک ایران میدرخشد؛ نه از طلا، نه از نفت، که از حافظهای که فراموش نکرده است. و این فراموش نکردن، مهمترین سلاح ما برای حفظ خلیج فارس است.
بیاییم بستک را نه تنها بهعنوان شهری در دل جنوب، بلکه چون پرچمی در دست حافظان فرهنگی خلیج فارس بازشناسیم. تا خلیج فارس، نه فقط در جغرافیا، بلکه در جان ما زنده بماند.